آویسا جونمآویسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آویسا دختر ناز مامان

مشخص شدن تاریخ سزارین

قند عسل مامان بالاخره تاریخ سزارین رو دکتر بهم گفت.من 15 آبان از دکتر کاتب وقت گرفته بودم که صبح همون روز با باباجون رفتیم تهران. دکتر تاریخ 4 آذر رو واسه سزارین مشخص کرده.البته اگه شما عجله نکنی که زودتر بیای تو بغلم . تو آخرین سونویی که تو هفته 36 رفتم وزن شما حدود 2700 بوده که امیدوارم تا تاریخ زایمان خوب رشد کنی و وزن بگیری. ما با اینکه رو بیمارستان خصوصی زنجان خیلی حساب باز کرده بودیم کم کم بیخیال شدیم مثل اینکه خبری از افتتاح بیمارستان نیست.دیگه 28 ام آبان آخرین وقت دکتره که از دبیری گرفتم اگه راضی بشه اینجا عمل کنه که هیچ در غیر اینصورت انشاءالله 3 ام آذر می ریم تهران حالا ببینیم قسمت چی میشه. ...
23 آبان 1392

شروع مرخصی قبل از زایمان مامانی

فرشته ناز مامان بالاخره بعد از یک ماه که برگه مرخصی مامان رو میز رئیس و مدیر و معاونت گشت و گم شد و دوباره نوشتم و کلی استرس کشیدم  با مرخصی من موافقت شد و امروز آخرین روز کاریه من تو شرکته.دختر گلم حالا بهت قول می دم عوض این چند ماه رو دربیام و تو این فرصت باقیمونده به شما  بیشتر برسم تا شما اگه خدا بخواد یه دختر سالم و توپل بشی البته اگه شما اجازه بدی واسه منم فرصت خوبیه تا کمی استراحت کنم چون دیگه کمر درد و سوزش معده خیلی داره اذیتم میکنه. حالا دیگه وقت خداحافظی از همکارا واسه ٦ ماه رسیده. تو این مدت قراره در کنار شما باشم تا لحظات شیرینی رو در کنار هم داشته باشیم. امیدوارم بتونم مامان خوبی واسه شما باشم. ...
8 آبان 1392

یه عمه زاده جدید

دختر گلم بهت تبریک می گم با sms اي كه امروز عمه جون سميرا بهم زد شما دوباره امروز واسه هشتمين بار داري دختر دايي ميشي . يعني خدا به آرتين جون داره يه خواهر يا بردار جديد مي ده. دختر گلم با اين حساب زياد وقت خودنمايي نداري آخه ني ني جديد 6 ماه بعد از تو بدنيا مي ياد و شما بايد سعي كني تو اين چند ماه حسابي دلبري کنی. مثل آريا كه تا وقتي شما بدنيا مي ياي فرصت داره. ولي اينو بدون كه شما واسه هميشه عشق من و باباجون هستي.راستش چون منو باباجون قبلاً به عمه جون شك كرده بوديم خيلي سورپرايز نشديم ما فقط منتظر اعلام رسمي عمه جون بوديم كه دستش درد نكنه امروز بهمون خبر داد. باز باران چون همیشه نم نمک بر روی شیشه   ...
7 آبان 1392

دختر گلـــــــــــم عید غدیـــــــــــــــــر مبارک

  سهل كنيد سخت را خانه بريد بخت را عيد غدير مى رسد ضرب زنيد طبل را پيشه كنيد عدل را عيد غدير مى رسد باده دهيد جام را قند زنيد كوزه را عيد غدير مى رسد آب دهيد تشنه را دور كنيد غصه را عيد غدير مى رسد عسلم عیدت مبارک.امروز عید غدیره و مامان جون سیده و چون امروز پنج شنبه هستش طبق روایات منم سید محسوب می شم پس شما هم که همه وجود منی امروز رو مثل من سیدی. امثالم مثل سالهای پیش بابایی ما رو صبح زود رسوند خونه مامان جون تا قبل از اومدن بقیه مهمون ها اونجا باشیم خودش هم اومد عیدو تبریک گفت و برگشت خونه. راستش چون امسال شما تو دل من بودی دیگه نتونستم امثال به مامان جون...
2 آبان 1392
1